تحول نظام تعلیم و تربیت؛ فاصله شعار تا عمل/ فشارخون و قند مدارس هنوز بالاست عضو هیأت علمی پژوهشگاه مطالعات آموزش و پرورش معتقد است: دیگر بیش از این، سند نیاز نیست و مانع حرکت تحولی میشود؛ نیازمند روشها و مدلهای درست و علمی پیادهسازی این سندها هستیم و نیازمند مردان تحول هستیم. خبرگزاری فارس […]
عضو هیأت علمی پژوهشگاه مطالعات آموزش و پرورش معتقد است: دیگر بیش از این، سند نیاز نیست و مانع حرکت تحولی میشود؛ نیازمند روشها و مدلهای درست و علمی پیادهسازی این سندها هستیم و نیازمند مردان تحول هستیم.
خبرگزاری فارس ـ گروه آموزش و پرورش: حیدر تورانی متولد ۱۳۳۹ است که دارای کارشناس زبان و ادبیات انگلیسی، کارشناسی ارشد و دکترای مدیریت آموزشی است و در حال حاضر هم عضو هیأت علمی پژوهشگاه مطالعات آموزش و پرورش است.
در کارنامه فعالیتهای او، ریاست آموزش و پرورش منطقه ۵ تهران، ریاست آموزش و پرورش منطقه ۱۰ تهران، مشاور طرح و برنامه معاونت پرورشی وزارت آموزش و پرورش، مدیر کنترل کیفیت دوره مدیریت تغییر با دانشگاه وسترن سیدنی، مدیر کمیته آموزش و ترویج سند ملی آموزش و پرورش، دبیر کمیته علمی مطالعات مؤلفههای اصلی آموزش و پرورش در سند ملی آموزش و پرورش، مدیرتهیه برنامه های پنجساله سوم و چهارم و پنجم سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی، معاون پژوهشی موسسه پژوهشی برنامهریزی درسی و نوآوریهای آموزشی، مدیر گروه پژوهش در نوآوریهای آموزشی و تربیتی، رئیس پژوهشکده برنامهریزی درسی و نوآوریهای آموزشی، سردبیری نشریه رشد مدیریت مدرسه و سرپرست سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی دیده میشود.
دکتر تورانی، بارها پرچم نقد و به چالش کشیدن نظام آموزشی را در مقالات و گفتارهای خود بلند کرده است. علاوه بر درگیری چندین ساله او در سطوح راهبردی وزارت آموزش و پرورش، در مدت ده ماه سرپرستی سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزشی، فرصتی برای آزمودن عملی این گفتارها فراهم شده است.
در مصاحبه قبلی تنها به آنچه در دوران سرپرستی وی گذشته بود، پرداختیم در این گفتوگو به همراه اردوان مجیدی پژوهشگر حوزه تعلیم و تربیت و مشاور مدیرعامل خبرگزاری فارس، تنگناهای تحول نظام تعلیم و تربیت را در دیدگاههای آقای تورانی، مورد پرسش و کنکاش قرار دادیم.
* با دیدگاه شما سالهاست که از طریق کتابها، مقالات و سخنرانیها آشنا هستیم. اگر بخواهیم تحول مطلوب تعلیم و تربیت را در کشورمان در چند جمله ترسیم کنید به نظر شما چه اتفاقی باید در تعلیم و تربیت روی دهد؟
چون تخصص من، مدیریت آموزشی و برنامهریزی راهبردی است، این سوال شما را سعی میکنم با نگاه تخصصی و مدیریتی پاسخ دهم. تعریف تحول درکسب و کارها و تخصص های مختلف متفاوت است. این تعریف که ارایه میدهم به این معنا نیست که این هست و جز این نیست؛ مدیریتیها و متخصصان برنامهریزی استراتژیک و راهبردی، تحول را اینگونه میبینند.
اینها هیچکدام تحول نیست!
در ابتدا به سخنانی از رهبر معظم انقلاب در تاریخ سوم مرداد ۱۳۸۶ در دیدار مسؤولان آموزش و پرورش سراسر کشور اشاره می کنم که فرمودند: « کتابها با «بسماللَّه» شروع نمی شد، حالا با «بسماللَّه» شروع میشود؛ آیهی قرآن نداشت، حالا دارد. کارهای خوب انجام گرفته؛ من حقاً و انصافاً منکر کارهای خوب نیستم. بنده کتابهای درسی را می بینم که در زمینههای گوناگون، مبانی اسلامی و مبانی ملی – با اختلاف در این سالها و بسته به نوع سلایق مدیریتهای مختلف در دوران این بیست و هشت سال – وارد آنها شده و هر وقتی یک کاری انجام گرفته. این کاری هم که الان اشاره کردند – گنجاندن مفاخر علمی در کتابهای درسی – آوردند من دیدم؛ کار بسیار خوبی هم هست. بالاخره جوان ما لازم است در کتاب درسی، دانشمندان کشورش و گذشتهی کشورش و مفاخر علمی کشورش را بشناسد. جوان ما فلان بازیکن تیم فلان کشور را خیلی بیشتر میشناسد تا ابن سینا را! تا محمد بن زکریای رازی را! آنهایی که اهل سینمایند، فلان هنرپیشهی معروف فرانسوی یا امریکایی را خیلی خیلی بیشتر میشناسند تا فلان دانشمند ریاضیدان یا مثلاً فرض کنید که ادیب بزرگ فارسی را! اینها در کتابهای درسی میآید؛ خیلی هم خوب است. این کارها را ما قدردانیم. منتها اینها هیچکدام تحول نیست».
پس تغییراتی که در آموزش و پرورش در حال اتفاق افتادن است، حال یک مثالش همین کتاب های درسی است و در بخش های دیگر همینطور است، با این نگاه هیچکدام از این تغییرات تحول نیست؛ لذا مشاهده می کنید که تحول غیر از این تغییرات عادی و سطحی است.
تحول به مثابه استراتژی توسعه یک سازمان؛ یک تغییر بنیادی است نه تغییر سطحی؛ تحول میوه ناب تغییر بنیادین است. هر تغییر موجب تحول نمیشود اما هر تحولی نیاز به تغییر دارد. حال این سؤال مطرح می شود: کدام تغییر موجب تحول میشود؟ به عبارتی دیگر، هر تغییری موجب تحول نمیشود. اما هر تحولی نیاز به تغییر دارد.
هر تغییری موجب تحول نمیشود. اما هر تحولی نیاز به تغییر دارد
در عرصه مدیریت دو نوع تغییر داریم. تغییر سطحی، عادی و معمولی و تغییر بنیادی. تغییر سطحی و عادی به مثابه هماهنگیهایی است که رودخانه با بستر خودش در محیطی که جریان پیدا می کند، ایجاد می کند اما تغییر بنیادی یعنی ساختن سد در مسیر رودخانه. آن تغییری که رودخانه در مسیر خودش ایجاد می کند، تغییرات عادی است؛ اما وقتی ما جلوی رودخانه سد میسازیم و از آن انرژی خلق می کنیم، به اصطلاح تغییر بنیادین ایجاد کردیم.
تغییر بنیادین همراه با نوآوری است؛ ماهیت، شخصیت، هویت و ساختار سازمان را نشانه میرود؛ تغییر بنیادین یا تحول، در صدد ایجاد ارزشی نو برای موقعیت آتی است؛ در حالی که تغییر تدریجی و سطحی در صدد ایجاد تغییر برای تقویت موقعیت کنونی است نه آتی.
تغییر در آموزش و پرورش زمانی تحول بنیادین است که علاوه بر نوآور و آینده محور، بنا، بر مبنای درستش قرار گیرد؛ در آموزش و پرورش قبل از انقلاب هم تغییراتی داشتیم اما هیچگاه بنیادین نبود زیرا هیچ مبنایی برای خودمان تعریف نکرده بودیم و بناهای ما روی مبناهای دیگران بود و به اصطلاح در زمین دیگران بازی میکردیم.
اگر در زمین دیگران، خیلی خوب و قشنگ هم بازی کنیم، باز زمین دیگران است و اگر روی زمین دیگران بنا بسازیم، بنا برای ما نیست و اگر مبنا تکان بخورد، بنا می ریزد. ما قبل از زمانی که موفق شویم فلسفه تعلیم و تربیت جمهوری اسلامی، فلسفه آموزش و پرورش که همان رهنامه تربیت رسمی و عمومی نام گرفته است را تدوین کنیم و نیز سند راهبردی تحول بنیادین را بنویسیم و در مراجع قانونی به تصویب برسانیم مبنایی نداشتیم تا بناهایمان را بر آن مستقر کنیم و اگر داشتیم مال ما نبود. حال، هر کاری که انجام میدهیم اگر در راستا و هم جهت با توسعه و بهتر شدن و قوام این مبنایی که از آن نام برده شد باشد، تحول است.
دیگر سند نویسی بس است، کمی هم عمل کنید!
در حال حاضر، آن چیزی که در آموزش و پرورش کشورمان بدان نیاز داریم، دیگر اسناد تحولی نیستند؛ بعضی ها هنوز به دنبال آن هستند که یک سندهایی دیگری خلق کنند؛ دیگر بیش از این، سند نیاز نیست و سند زدگی ایجاد می کند و مانع حرکت تحولی میشود، بلکه ما نیازمند روش ها و مدلهای درست و علمی پیاده سازی این سندها هستیم، نیازمند مردان تحول هستیم.
سند تحول بنیادین نوشته شد، اما باید پیاده سازی شده و روی ریل گذاشته شود. اما ریل را درست نگذاشتم
چرا برخی اسناد خارجی مشابه به خوبی در بستر اجرا، جاری می شود مثلاً چرا سند ۲۰۳۰ در خیلی از کشورها سریع اجرا میشود و در ایران هم خیلی سریع سر زبانها افتاد، اما سند تحول که سالها پیش نوشته شده است، کمتر کسی از جزئیات آن خبر دارند و یا به کندی در بستر اجرا قرار می گیرد.
چون هنوز به درستی بعد از ۱۰ سال از نوشتن و تصویب آن، روشمندی و مدل اجرایی و نقشه راه آن جامع و کامل و روشن تدوین نشده است. به عبارتی دیگر، سند تحول بنیادین نوشته شد، اما باید پیاده سازی شده و روی ریل گذاشته شود. اما ریل را درست نگذاشتم. وقتی یک کشتی را روی خشکی درست میکنید چگونه روی آب میرود؟ یک اتفاقاتی میافتد، ریلی دارد. این ریل هنوز به درستی کشیده نشده و سند در سطح ستاد مانده و کشان کشان به سمت صف روان است.
برخی میگویند سند تحول آرمانی است، خب سند تحول باید آرمانی باشد، چون سند تحول را برای امسال ننوشتیم برای ۲۰، ۳۰ سال آینده نوشتیم یعنی آنچه اتفاق میافتد باید ۲۰ تا۳۰ سال دیگر به نتیجه برسد. پس باید آرمانی باشد، زیرا آرمانها، واقعیتها را خلق میکنند و به نظرم خیلی هم خوب است که آرمانی است. اما چون نتوانستیم به مثابه ریل آن کشتی، بسترسازی کنیم که توی آب برود و حرکت کند، باعث شد که سند تحول همچنان درجا بزند.
درجا زدنها، این سوء تفاهم را ایجاد کرده است که لابد سند تحول اشکال جدی دارد
این درجا زدنها، این سوء تفاهم را ایجاد کرده است که لابد سند تحول اشکال جدی دارد. لابد هوایی، آرمانی و آسمانی نوشتند؛ درست است شاید ایراداتی از این زاویه به آن وارد باشد و برای همین هم گفتند که هر ۵ سال یک بار می تواند تجدید نظر شود، البته به شرط اجرا نه صرفا گذشت زمان؛ چرا که سند تحول سندی استراتژیک است و بر اساس استراتژیهایی تنظیم میشود؛ و از آنجایی که استراتژی ها تابع قوت، ضعف، فرصت و تهدید هستند و این عوامل در طول زمان تغییر میکنند بدیهی است بر مبنای این تغییرات، سند نیز دستخوش تغییراتی شود ولی اینکه چرا سند به درستی تاکنون اجرا نشد به سند بر نمیگردد اشکال به فرایند و شیوههای پیادهسازی آن برمیگردد.
به هر حال تحول، میوه ناب تغییر بنیادین است و تحول، مفهومی در حال شدن است؛ یکباره نیست و مستمر است. تحول که میآید نظام گذشته را عوض میکند و نظام جدیدی را جایگزین میکند. اگر تحول باعث عوض شدن نظام گذشته نشود و نظام جدید را ایجاد نکند، به آن تحول نمیگویند. اسناد بالادستی قادراند و میتوانند با توجه به چرخشهایی که در آن تعریف شده است نظام آموزشی را به نهاد فرهنگی و تربیتی تبدیل کنند، و به تبع آن نظام آموزش و پرورش را دچار تحول کند.
جرأت کنید و پارادایم را عوض کنید!
برای تغییرعادی و بنیادین مثالی می زنم؛ از زمانی که دوربین عکاسی درست شد تا قبل از دیجیتالی شدن دوربین عکاسی، اتفاقات زیادی در این صنعت افتاده است. یعنی از زمانی که اولین دوربین اختراع شد تا قبل از دیجیتالی شدن، دوربینهای دیگر و با کیفیت بهتری آمد اما هیچ کدام از آنها را تحول در صنعت عکاسی نمی نامیدند. اما وقتی که دوربین ها دیجیتال شدند، در صنعت عکاسی جهشی اتفاق افتاد که آن را تحول در صنعت عکاسی نامیدند.
در کشاورزی هم همینطور و مثلاً اتفاقاتی روی داد که از یک هکتار زمین، به جای ۳ تن، ۱۵ تُن محصول برداشت شد. یا تعداد افراد برای تولید محصول به شدت کاهش یافت ولی تعداد محصولات چند برابر شد. گیاهانی کشت شد که در خاک سیب زمینی رشد کرد و در هوا گوجه فرنگی! در پزشکی هم همینطور و زمانی که ابزارهای تشخیص مانند ام.آر.آی وسی تی اسکن و…آمد، تحول در صنعت پزشکی رخ داد.
آموزش و پرورش با جهش چندان سازگار نیست، بلکه باید تحولات به صورت آرام و مستمر اتفاق بیفتد
آموزش و پرورش هم سالها با تغییرات عادی و سطحی جلو میآمد. مثلاً تخته سیاه کلاس ها وایتبورد شد و گچ ها ماژیک؛ ضبط صوت و تلویزیون آموزشی به مدد آمد، اما هیچکدام موجبات تحول در آموزش و پرورش نشد ولی از زمانی که کامپیوتر به کمک یادگیری آمد و اینترنت ورود کرد، شما می بینید که متن باز اتفاق افتاد و توانستیم به علوم مختلف در جهان دسترسی پیدا کنیم و و این فرصت ها موجب شد یادگیری دچار تغییر شود، و از پارادایم آموزش به پارادایم یادگیری شیفت کردیم و یادگیری معکوس و … مطرح شد. قبل از اینها در پارادایم یاددهی بودیم و الان در فضای یادگیری هستیم.
شما الان گوشی تلفن را که به دست فرزندت می دهی نیاز نیست که آموزش بدهی و همین که با گوشی بازی میکند، یاد می گیرد. چون محیط گوشی، محیطی هوشمند و یادگیرنده است. در دنیای امروز تکنولوژی نسبت به دوران صنعتی خیلی پیچیده تر و پیشرفته تر است است اما کاربر کارش آسانتر شده است. الان کسی که آموزش آنچنانی هم ندارد می تواند با گوشی تلفن با تکنولوژی فوق پیچیده کار کند، به این اتفاقات که از جنس تغییرات بنیادین و در حال شدن است، تحول می گویند.
تعلیم و تربیت باید در بستر تحول قرار گیرد و برای این منظور باید حوصله و صبر داشته باشیم
شایان ذکر است که آموزش و پرورش با جهش چندان سازگار نیست، بلکه باید تحولات به صورت آرام و مستمر اتفاق بیفتد چرا که یادگیری، فرایندی پیوسته و مستمر است.
تعلیم و تربیت باید در بستر تحول قرار گیرد و برای این منظور باید حوصله و صبر داشته باشیم. برای تولد جوجه باید صبر کرد، نه اینکه تخمها را شکست. سند تحول به مثابه یک نوآوری بزرگ، برای جا افتادن و اجرایی شدن، باید ابتدا باور و پذیرش آن در زیرمجموعه ها اتفاق بیفتد و از شرایط پذیرش تغییر به شرایط اجرا و اقدامات تغییر میل کند. در آموزش و پرورش کسی نیست که بگوید وضع موجود مطلوب است، اما کمتر کسی است که بگوید مخروب است.
* آیا مدارس در شرایط پذیرش تغییر هستند؟
ما در شرایط پذیرش تغییر هستیم اما در شرایط پذیرش اقدامات تغییر نیستیم یعنی چه؟ همه معلمان میگویند که باید تغییر ایجاد شود؛ اما آیا معلمان ما در شرایط اقدامات تغییر هستند؟ آیا از نظر منزلت، توانایی و آموزش و سواد و یادگیری حائز حداقل ها هستند؟ آیا همه مدارس ما در شرایط اعمال تغییر هستند؟ یعنی حداقل ها را داند؟
فقط دوست داشتن تغییر کافی نیست؛ فشار خون و قند مدارس هنوز بالاست!
مثال بزنم؛ برخی پدر بزرگ ها و مادر بزرگها چشمشان که آب مروارید می آورد و باید جراحی کنند، زیر بار جراحی نمی روند؛ بلاخره فرزندان جمع می شوند و راضیاش میکنند. به بیمارستان می رود و دوست هم دارد که چشمایش را جراحی کنند، اما پزشک جراح، قبل از عمل جراحی و بعد از آزمایش همراه مریض را صدا می کند و میگوید «این مریض در شرایطی نیست که جراحی شود». همراه او با نگرانی خطاب به پزشک میگوید «آقای دکتر ایشان راضی شده است که جراحی شده است و خیلی هم دوست دارد»، اما پزشک در جواب میگوید :این اتفاق خوبی است اما کافی نیست؛ ایشان قند و چربیاش بالا و فشارش پایین است و آماده عمل جراحی نیست». مدارس ما همه تغییر را دوست دارند اما آیا واجد امکانات حداقلی برای تغییرات هستند؟
به تبع نوشتن سند، خیلی چیزها تغییر کرد. یعنی اهداف آموزش و پرورش، استراتژیها، اندازه، فناوری و محیط تغییر کرده، اما ساختار متناسب با آن ها تغییر نکرد. نمیتوان بار کامیون را سوار بر وانت کنیم. جواب نمیدهد. باید حداقل هایی در ورودی های سیستم مهیا باشد. صرف پذیرش تغییر بدون فراهم شدن حداقل ها اثربخش نیست.
تغییر ساختار با فضایی ارگانیک؛ کو گوش شنوا؟!
این شرایط اقدامات تغییر، چه هست و چه نیست؛ باید مورد بحث و بررسی قرار گرفته و تبیین شود. به نظر من یکی از تغییراتی که باید در آموزش و پرورش اتفاق بیفتد، طراحی ساختار آموزش و پرورش است نه بازآرایی آن. ساختار امروز قدیمی است و متناسب با اسناد تحولی نیست.
میگویند ساختار تابع استراتژی، هدف، محیط، اندازه و فناوری است. همه اینها عوض شده است لکن ساختار همان ساختار قبلی است. من بارها گفتم سند تحول با این ساختار مکانیکی نمیتواند اجرایی شود. ساختار آموزش و پرورش باید ارگانیکی شود. اما گوش شنوایی نیافتم.
بارها گفتم سند تحول با این ساختار مکانیکی نمیتواند اجرایی شود
با همه این احوال، طرحی پژوهشی را با نام عنوان «طراحی ساختار آموزش و پرورش در راستای اجرایی شدن سند تحول آماده کردم»؛ این که، سند تحول برای اینکه اجرایی شود به چه ساختاری نیاز دارد. پیشنهاده این طرح را با سفارش وزیر وقت نوشتم و در شورای پژوهشی سازمان پژوهش و برنامه ریزی آموزش و پرورش هم تصویب شد. یک ناظر قَدَر این رشته به نام دکتر محمد اعرابی هم برای آن در نظر گرفته شد اما متأسفانه ۳ سال است که به رغم قول هایی که داده شد به بهانه نبود اعتبار پژوهشی آغاز نشد.
ما نتوانستیم! مرد تحول می خواهد و ….
من خودم از ابتدای تدوین سند، مسؤول آموزش و ترویج سند ملی بودم و و با جمعی از دوستان متخصص، برنامه استراتژیک و توسعه استانها را دنبال میکردیم؛ باید بپذیریم کوتاهی هایی داشتیم، لکن چنانچه می توانستیم و بلد بودیم روشمند جلو برویم و این اتفاق درست در روشمندی را رقم بزنیم، سند تحول تا کنون اجرایی میشد. البته یک کارهایی شده است اما کافی نیست. ناگفته نماند که گسستگی و بدفهمی از سند در طی تغییرات وسیع مدیریت در سطح عالی آموزش و پرورش بی تأثیر نبوده است.
تحول به مردان تحول، روشهای تحولی، ساختارهای چابک و تحولی، ابزار و تجهیزات و امکانات و از همه مهمتر باور و نگرش مثبت نیاز دارد. مثبت اندیشان اهالی تغییرند. اما متأسفانه آنطور که انتظار می رفت اتفاق نیفتاد.
قدمی بردارید و از پارادایم آموزش همگرا بیرون بیایید
*از بحثی که شما کردید میخواهم استفاده کنم و سوالی را مطرح کنم. آن تغییر پارادایمی که شما اشاره کردید و از پارادایم عکاسی سنتی و معمولی به دیجیتال مثال زدید؛ در تعلیم و تربیت هم طبیعتاً یک تغییر پارادایمی در حال اتفاق افتادن است حالا این تغییر پارادایم فقط استفاده از کامپیوتر، فضا، تجهیزات و فناوری و شبکه است یا روی نیازهای مخاطبین، طریقه برآورده شدن این نیازها، همانطور که شما فرمودید از یاد دادن به یادگیری؛ در آموزش و پرورش ما به این موضوع توجه میشود؟ با یک مثال این مسأله را به مدل آموزشی ببریم.
شما ۱۰ ماه سرپرست سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی بودید و در این سالها هم مشاور سازمان و مشاور تحول در وزارتخانه بودید. ما یک ساختار و نظامی داریم که کاملا به شکل دیکته شده، تعریفی از اهداف آموزشی و آنچه که بچهها باید یاد بگیرند را از قبل می کند و ارائه میدهد. من اسمش را آموزش همگرا میگذارم. آموزش همگرایی داریم که خوراک از قبل آماده شدهای داریم که از قبل به بچه ها میدهیم و انتظار داریم همان را عیناً همانچه که در محتوا آماده کردیم، یاد بگیرد و عین همان فکر کنند و رفتار کنند.
به نظر شما این بافت موجود نظام آموزشی که اینگونه عمل می کند چقدر می تواند با پارادایم جدید تعلیم و تربیت کنار آید و برای اینکه ما پارادایم جدید را بسترسازی کنیم چگونه بافت را باید تغییر دهیم؟
از زوایای مختلف جامعهشناسی، روانشناسی و برنامه درسی می توان به آن پاسخ داد و من سعی میکنم از منظر مدیریتی پاسخ دهم. معتقدم که تعلیم و تربیت یک فرایند است نه محصول و باید در مسیر تبدیل منابع به منافع و تبدیل ورودی به خروجی در فرآیندهای سیستم سرمایه گذاری کنیم. یعنی بر مسیری که طی می شود تا ورودی تبدیل به خروجی می شود، که به آن تکنولوژی و فرایند تبدیل میگویند متمرکز شویم. همه ما فکر میکنیم که با چاق کردن ورودی سیستم میتوانیم مشکل را رفع کنیم، در حالیکه خروجی محصول فرایند است نه ورودی. باید به جای تزریق منابع در اندیشه تفریق موانع (نگرشی، قانونی، ساختاری و…) باشیم.
من ۲۸ سال داشتم که رئیس آموزش و پرورش منطقه ۵ تهران شدم، آن موقع یادم است که همین سؤالاتی که الان مطرح است آن موقع هم مطرح بوده است. هنوز هم میگویند بودجه نداریم، سرانه نداریم، خدمتگزار نداریم، حقوق معلم پایین است، نیروهای پرورشی کم است و…
همین حرفهایی که الان میزنند، آن موقع هم می زدند. چرا تغییر صورت نمیگیرد؟ چون یک جایی از کار میلنگد و عمده آن لنگی در نگرشها و انگاره های مدیران عالی، ارشد و میانی است. با تزریق منابع بدون توجه به اصلاح فرایندها نمی توان به محصول و نتیجه مطلوب رسید. معتقدم نتیجه، محصول فرایند است و مرهون ورودی است. به عبارتی دیگر کاشت، داشت و سپس برداشت؛ یعنی اگر شما خیلی خوب هم بکارید اما داشت درستی نداشته باشید، برداشت نخواهید داشت.
خیلی از موانع آموزش و پرورش ما موانع نگرشی، ساختاری و قانونی است؛ فاصله بین ستاد و صف هم طولانی و هم شنی و ماسهای است که هرچقدر آب میریزیم در جا فرو میرود و به صف نمیرسد
شما تصور کنید جاده چالوس را بخواهید از کرج تا چالوس دو ساعته برسید؛ در تفکر عام همه دنبال تغییر اتومبیل هستند و می گویند اتومبیل فلان بدهید تا بروم. ما می گوییم شما با همین ماشین هم می توانی بروی اما پیچ و خم و مقررات و ترافیک نمی گذارد تا زودتر از سه ساعت و حتی در برخی مواقع تا ۸ ساعت برسی! ولی اگر موانع برداشته شود، با همین ماشین هم میتوانید.
خیلی از موانع آموزش و پرورش ما موانع نگرشی، ساختاری و قانونی است. موانع در فرآیندهاست و نمی گذارد که تبدیل به منافع شود. فاصله بین ستاد و صف هم طولانی و هم شنی و ماسهای است که هرچقدر آب میریزیم در جا فرو میرود و به صف نمیرسد.
اندیشه ها و تفکرات به جای اینکه بسترسازی و فرهنگسازی شوند، از بالا به پایین با بخشنامه به سطوح اجرایی سیستم ابلاغ می شوند، و لذا اتفاق خاصی نمیافتد مگر فرایندها اصلاح شود.
مدیریت و توان استفاده مطلوب و بهینه از امکانات موجود را نداریم، چون بلد نیستیم فرایندها را اصلاح ودر فرایند اصلاح شده سرمایه گذاری کنیم
من کتابی به نام مدیریت فرایند مدار در سال ۸۲-۸۱ نوشتم و اکنون ۷۰ تا۸۰ هزار نسخه آن چاپ شده و در همه مدارسی که برنامه تعالی را اجرا می کنند، تدریس می شود. در این کتاب شرح دادم که چگونه می توانیم با بهسازی فرایند بسیاری از مشکلات را به مساله تبدیل کرده و با تزریق حداقل منابع حل کنیم.
خیلی از کشورها مانند آلمان، اتریش، فرانسه، اسکاتلند، کویت، امارات، ژاپن، چین و …. را رفتم؛ اگر کشوری امثال ژاپن آموزش و پرورش کارا و اثربخشی دارند نه اینکه در ورودی های سیستم خیلی بیشتر و قویتر از ما سرمایه گذاری کردند، بلکه در فرایند بسیار خوب کار کردند؛ یعنی در سیستم ارزشیابی، روش مدیریت، مناسبات انسانی و تصمیم گیری کارهایی کردند که توانستند از آب کره بگیرند. ما حتی نمیتوانیم از شیر، کره بگیریم. مدیریت و توان استفاده مطلوب و بهینه از امکانات موجود را نداریم، چون بلد نیستیم فرایندها را اصلاح و در فرایند اصلاح شده سرمایه گذاری کنیم. بدتر اینکه به آنانی که بلدند هم بهای لازم نمی دهیم و اغلب افراد سرجای خودشان نیستند.
گذار از مسأله شایستگی به مسأله قابلیت
یکی از قدمهایی که باید برداریم تا تغییر تفکر و پاردایم جدید اتفاق بیفتد، این است که باید از شایستگی به قابلیت شیفت کنیم. معادل شایستگی competency و قابلیت pottentially یا capability است. این دو با هم فرق دارد ولی ما این دو را یکی می پنداریم. شایستگی به معنی توانایی کسب مهارت است. یعنی شما توانمند باشید و بتوانید به طور موفق کاری را انجام دهید. اما قابلیت، توانایی انجام یادگیریهای جدید است. یعنی شما باید از پس یادگیری جدید در دنیای در حال فزونی تغییرات، برآیید.
نشانگرهایهای قابلیت شامل اعتماد به نفس، شوق تغییر، اراده قوی، کنجاوی، مشارکت، هوش سازمانی بالاست. برای کسب قابلیت نیازمند ارتقای سیستم عامل آموزش و پرورش به ویژه مدارس هستیم. به طور مثال، در سیستم ویندوز ۲۰۰۰ خیلی از برنامه ها اجرا نمی شود. برای این منظور هم نیازمند اصلاح و بهبود فرایندها هستیم. در سند تحول برای دانشآموز تراز جمهوری اسلامی صفات و اهدافی را جستجو می کنند؛ دانشآموزی دانا، توانا، خلاق، کارآفرین، متدین، شجاع و … ؛ راستی چگونه میتوان چنین دانشآموزانی را تربیت کرد؟
در فضای بهینه رشد و بالندگی که با نشاط و خلاقیت و خارج از ترس و وحشت همراه باشد، شاهد خواهیم بود که بسیاری از اهداف و صفاتی که مدنظر است، محقق میشود
خب پاسخ این است که قرار نیست برای هرکدام از این توانمندیها یک برنامه تعریف کنیم، بلکه باید یک قابلیت روی سیستم عامل قوی تعریف کنیم تا این اتفاق بیفتد. اگر ما سیستم عامل مدرسه را ارتقا دهیم، یعنی فرایندها اصلاح شده و به قابلیتها توجه شود، سازمان ما سازمان یادگیرنده شود و یادگیری سازمانی اتفاق بیفتد، مشارکت و همدلی صورت گیرد و ارزشیابی کمی به کیفی تبدیل شود، همچنین مدیران ما مدیریت علمی را به خوبی بلد شوند، جو و فضای مدرسه پرسشگری خلاقیت محوری باشد، و سیستم از حفظ کردن به تغییر در عقلانیت حرکت کنند، همه انتظاراتی که از دانش آموز داریم به تدریج حاصل میشود.
نیاز نیست برای هرکدام از اینها مابهازایی تعریف کنیم؛ اگر کلاس درس، فضایی باز داشته و ترس از تنبیه و تحقیر و … نباشد، و فضای کلاس شاد و مفرح باشد، و دانشآموزان بتوانند حرفهایشان را راحت بزنند و مباحث را نقد کنند، ارزشها و فضیلت ها رشد نموده و بارور میشود. در فضای بهینه رشد و بالندگی، که با نشاط و خلاقیت و خارج از ترس و وحشت همراه باشد، شاهد خواهیم بود که بسیاری از اهداف و صفاتی که مدنظر است، محقق میشود.
کار ما شده انجام درست کار نادرست!
در حال حاضر در کشورمان به جای آنکه مسألهها را ابتدا یافته و بر مبنای آنها برنامه ریزی کنیم، با ابتنای بر مشکل، راهحل ارائه میکنیم؛ تورم، طلاق، اعتیاد و … همه مشکلات است؛ مسأله چیست؟ چون روی مسأله تمرکز نمیکنیم و مسأله را با مشکل اشتباه گرفته و روی مشکل برنامهریزی میکنیم نه مساله، قادر نیستیم به تشخیص درست برسیم و همچنان در چرخه یادگیری بدون درمان دور باطل می زنیم.
مثل این میماند که شما یک بیماری را درست تشخیص ندهید و دارویی را تجویز کنید؛ کار ما میشود انجام درست کار نادرست؛ باید در آموزش و پرورش برسیم به انجام درست کار درست، نه اینکه انجام درست کار نادرست.
چون در تشخیص درست وقت و فکر نمیگذاریم، و ابزار مناسب برای تشخیص درست نداریم، نتیجه کار خراب میشود
مثلا خیلی تلاش کردیم که نظام ۳ ـ۳ـ۶ را زود هنگام و عجولانه اجرا کنیم؛ همه زحمت کشیدیم تا یک کارغلط را درست انجام دهیم؛ این خیلی وحشتناک است! یعنی یک فردی مشکلش بیماری قلب است اما بهترین متخصص کلیه بیاید و کلیهاش را جراحی کند.
چون در تشخیص درست وقت و فکر نمیگذاریم، و ابزار مناسب برای تشخیص درست نداریم، نتیجه کار خراب میشود؛ در پزشکی ابزار متعدد مانند سونوگرافی، رادیولوژی و سیتیاسکن داریم؛ اما ابزار لازم در مدرسه چیست؟ همانطور که عرض کردم ما در فرایندها مساله داریم، فرایندسازی بلد نیستیم و سند هم اگر بخواهد اجرا شود، باید به جای تزریق منابع که آن هم در حد خودش لازم است، باید ابتدا سراغ تفریق منابع برویم. تا موقعی که پدر و مادرها از مدرسه نمره و قبولی در کنکور طلب میکنند، و تبلیغات کاذب کنکور و یادگیری بهمن وار از صدا و سیما سرازیر است، اتفاق خوشایندی را نمیتوانیم در سیستم به انتظار بنشینیم.
مدیران استراتژیک تربیت نکردیم
آموزش و پرورش برای تربیت مدیران استراتژیک چه کرده است؟ هر کسی میآید اغلب و کم و بیش دوستان و همکیشان خود را در راس امور می گمارد؛ و یا مرعوب سیاسیون و نیروهای مسلط در سیستم می شود. و لذا متاسفانه باید بگویم که برای تربیت مدیران و استراتژیست ها هیچ کاری نشده و به آن هم فکر نمی شود.
* میخواهم یک ذره بحث را به مسائل عینیتر ببریم یعنی به سراغ مصادیق برویم؛ مثال همان آموزش همگرا را که مطرح کردم یا این نکته که تا زمانی سازمان ما یک سازمان متمرکز با یک نظام آموزشی متمرکز است که مثلا یکجایی مثل سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی جزئیات برنامه درسی را مینویسد و میگوید من متولی هستم، و حتی اجازه مداخله طیفها و دیدگاههای مختلف را هم نمیدهد. یک دیدگاه در اینجا حاکم است و آن هم دیدگاه مبتنی بر رویکرد برنامه اسکینری است که میگوید آموزش، سنجش و بازخورد باید بر اساس این رویکرد در برنامه آموزشی اتفاق بیفتد، و این را به یک محتوای آموزشی در قالب کتاب درسی میرساند و به مدارس ابلاغ میکند.
حتی بودجهبندی را نیز در نظر میگیرد. به این معنا که معلم حق ندارد که هرجور که خواست محتوای کتاب را ارائه کند، و باید متناسب با برنامه مرحله به مرحله جلو برود و امکان هیچگونه خلاقیت ندارد. و معلم در فرایند یادگیری اصلا هیچ مداخلهای در محتواسازی و فکر درباره چگونگی آموزش ندارد، و فقط در مرحله اجرا یک خوراک آماده دارد. از سوی دیگر آنقدر حجم مطالب در کتاب درسی زیاد است و پشت سر هم چیده شده است، فهم ناقصی به دانشآموز منتقل میشود.
شما به درستی عنوان کردید که باید فرایند اصلاح شود و موانع را برای بهبود برداریم؛ این موانع چگونه برداشته میشود؛ این مسأله دو لایه است در سطح شاگرد و معلم و بسترهای درون مدرسهای؛ چگونه اتفاق میافتد؟
تحلیلی که شما کردید یعنی متمرکز بودن محتوا و ابلاغ آن از بالا به پایین را قبول دارم و معلمان مجری فرمایش بالادستیها هستند؛ اینها همه قبول است و باید اصلاح شود؛ ولی معتقدم که همین محتوا که الان در آموزش و پرورش تولید میشود و نمیگویم بهترین است اما در حد معمول خودش، با همین محتوای موجود میشود خیلی بهتر از این، دانش آموزان را تربیت کرد؛ البته به شرطها و شروطها.
همان آموزش متمرکز و بدون خلاقیت را هم درست فهم نکردیم
اشکال عمده به فهم و توانمندی هایمان در اجرای آنچه که برایمان تولید کردند، بر میگردد. آنچه که ما تولید میکنیم اولا فرصت نمیکنیم درست به معلم آموزش دهیم. یعنی اگر خوب در مدرسه اجرا شود و در فرایند اجرا درست عمل کنیم، تغییراتی در نگرش انگیزه معلمان ایجاد شود، توانمندی و قابلیتها بهبود یابد و جایگاه معلم از جایگاه سنتی به نوین تغییر یابد، خروجیهای بهتری خواهیم داشت.
مثالی میزنم؛ ما در کشورمان خیلی چیزها را بزرگ و دشوار و دست نیافتنی مینماییم؛ مثلا در چین که بودم بحث درباره معلم فداکار شد؛ آنها میگفتند ما به معلمی فداکار میگوییم که زودتر از دانشآموزان به سر کلاس میآید و دیرتر میرود و اگر بچهای مریض شود، به منزلش میرود و به او آموزش میدهد و آخر هفته اگر وقت کند با بچهها به کوه میرود.
ما در کشورمان خیلی چیزها را بزرگ و دشوار و دست نیافتنی مینماییم
اینها مصادیق آسان، روشن و عینی از فداکاری است. اما ما معلم فداکار را تنها معلمی میدانیم که مثلا خود را به دل آتش زده تا جان دانشآموزانش را نجات دهد و یا کلیهاش را به دانشآموز بخشیده است، این یعنی معلم فداکار؛ این در جای خود خیلی هم عالی است اما آسمانی و اتفاقی است و شاید هر دههای یک معلم! این نگاه موجب میشود خیلی از خلاقیتها و موفقیتها ما به ازاء عینی و خارجی نیافته و در مدارس رقم نخورد.
یک نکته دیگر به نگاه والدین بر میگردد؛ حدود ۱۰ سال پیش مقالهای نوشتم به نام «عبور از سیم خاردار و رسیدن به دم گاو»؛ در آن آمده است: «دانش آموز کارنامهاش را به منزل میبرد، ابتدا پدر یا مادر که نگاه به کارنامه میکنند از معدل ۱۸ او خوشحال می شوند. بعد ریز نمرات را که نگاه می کند میگویند « ریاضی ۱۷ شدی؟ علوم ۱۶ شدی؟ پس چطور معدلت ۱۸ شده؟» بچه میگوید « ورزش ۲۰ شدم هنر ۱۹ شدم، ادبیات فارسی ۲۰ شدم» پدر میگوید «اینها هیچکدام برای تو نان نمیشود. ریاضی و علوم را بچسب». اینها ارزشهایی است که خانوادهها ایجاد کرده و در سطح جامعه با کنکور و تبلیغات کاذب با آن دامن زده می شود.
تقصیر خانوادههاست یا دست پخت نظام آموزشی؟
* ما ایجاد کردیم؟!
بخشی را آموزش و پرورش ایجاد کرده است و الباقی بیشتر را کنکور محوری و مؤسساتی که در این راستا هستند دامن زدهاند.
* خود مردم که کنکور را درست نکردند؟ نظام آموزشی ما اعم از آموزش و پرورش و آموزش عالی، کنکور را درست کردند و مردم را در این چرخه گذاشتند.
انتظاراتی که ما از تربیت درست داریم با آن چیزی که حقیقت دارد، فاصله دارد؛ تربیت و یادگیری واقعی چه یادگیری است، اما انتظاری که از آن هست، یک چیز دیگر است و سهمی که از این دروس و مواد آموزشی در تربیت دارند، جابهجا کردیم؛ و آنقدر که برای دروسی مثل کار و فناوری باید ارزش قائل شویم، ارزش قائل نشدیم. تعداد قابل توجهی از آموزشگاهها به دنبال پختهخواری اند و به جای اینکه ماهیگیری را یاد دهیم ماهی دادیم، و همین باعث شده است که آن اتفاقی که میخواهیم نیفتد.
معتقدم اگر بلد باشیم مدیریت کنیم، بسیار می توانیم از این منابع موجود استفاده بهینه کنیم
ظرف متناسب با مظروف نیست؛ نه اینکه مظروف را خیلی بزرگ دیدیم بلکه ظرف باید یک مقداری پذیرش خود را بیشتر کند؛ اگر فرایندها را اصلاح کنیم و به معلمان انگیزه دهیم، خیلی اتفاقات خوب میافتد. زمانی که مدیر منطقه آموزش و پرورش بودم، مدیران مدارسی بودند که مدام روی نداشتهها تکیه داشته و میگفتند که نمیتوان کاری کرد؛ افرادی جایگزین شدند و مدرسه با همان امکانات و ابزارها خیلی بهتر و قویتر از گذشته پیش رفت، دلیل اصلی اش این بود که فرایندها اصلاح شد، و مدیر به جای تکیه صرف بر ورودی ها، به اصلاح و بهبود فرایند های مدرسه پرداخت؛ و دیری نپایید که مدرسه پویا شد.
معتقدم اگر بلد باشیم مدیریت کنیم، بسیار می توانیم از این منابع موجود استفاده بهینه کنیم. همین کتاب ها را برخی معلمان به گونه ای تدریس می کنند که در دانش آموزان نشاط ایجاد می شود، و برخی نیز به گونه ای هستند که دانش آموزان بی حوصله و خواب آلوده می شوند. برخی در ظرف زمانی اش کتاب را تمام و حتی دوره می کنند، برخی حتی نمی توانند در زمان داده شده آن را تدریس کنند.
نکته جدی عرضم این است که استلزامات تغییر، صرفا تزریق منابع نیست، بلکه با استفاده از داشته ها، اعتماد به نفس، دید کلان، دید سیستمی، خودباوری، عمل به آنچه می گوییم، احساس مسؤولیت فردی وعلم مدیریت است که می تواند جان تازه ای به کالبد مدرسه بدمد. خیلی از ماها که در آموزش و پرورش مدیر هستیم، پی مأموریت خود نیستیم یا توانایی مدیریت نداریم یا دنبال کارهای دیگر می دویم.
متأسفانه در سطوح بالا، وقتی فردی ابلاغ مدیریت میگیرد، فکر میکند عقلش زیاد شده است؛ در صورتی که اختیار و مسؤولیتش زیاد شده است. در نتیجه توهم دانایی میگیرد
بخش زیادی از مشکلاتی که عرض کردم به مدیریت بر میگردد؛ یک اشکالی که هست و زیاد هم در سطوح بالای مدیریت به چشم می آید این است که متأسفانه در سطوح بالا، وقتی فردی ابلاغ مدیریت میگیرد، فکر میکند عقلش زیاد شده است؛ در صورتی که اختیار و مسؤولیتش زیاد شده است. در نتیجه توهم دانایی میگیرد و تصور میکند که خیلی بهتر و بیشتر از دیگران می فهمد و همین آغاز انحراف است. متاسفانه برخی زیردستان چاپلوس و مقام طلب هم به آن دامن می زنند.
در حالیکه مدیر اثربخش و مدیر ارزش مدار، مدیری است که اجازه می دهد دیگران، او را به چالش بکشند، نه اینکه دیگران را تشویق کند که تأییدش کنند، و همین باعث می شود که مشورت پذیری و مشارکت پذیری کم شود، و اینها همه به سیستم ضربه می زند.
*آن ساختاری که بهش اشاره کردم یعنی ساختار دیکته شده نظام بالا به پایین، همین اتفاق در آن نهادینه نشده است؟
سرکلاس هم اگر معلم نقدپذیر باشد و اشتباهاتش را بپذیرد و مدیری که اشتباهش را قبول کند چند گام به جلوست؛ پذیرش اشتباه، شجاعت است و یک گام به جلوست؛ عذرخواهی یک مهارت است و حقارت نیست. مدیران ما یاد نگرفتند که اشتباه خود را بپذیرند. اگر چه آنچه داریم مطلوب نیست، اما همین هایی که داریم را درست و علمی مدیریت کنیم، می توانیم موفق تر از امروز باشیم.
آیا عزم و جرأت تمرکز زدایی داریم؟
*آقای دکتر، می خواهم مصداق هایی را مطرح کنم و نظر شما را بدانم، مثلا وقتی آموزش و پرورش یک روش عمومی را می خواهد، حالا خوب یا بد، به عنوان مثال این کتاب درسی بهترین کتاب باشد، ولی آیا این کتاب درسی و مفاد برنامه درسی که اینجا تدوین شده برای همه شاگردان در همه شرایط با توجه به همه نیازها بهترین است؟ و آیا همه باید با همین روش یاد بگیرند وبه نیازهای متفاوت بچه ها را آموزش و پرورش چگونه می پردازد؟ میخواهم بپرسم این نگاه و تجویز یکسان برای همه درست است؟
آموزش و پرورش ما یک آموزش و پرورش متمرکز است، و هنوز سازوکارهای واگذاری آن مثلا در بخش لجستیک به نهادها، سازمانها و شهرداری ها تعریف و قانونی نشده است.
*چرا نشده است؟
چون اعتقاد و باور بر این است که آموزش و پرورش باید به جهت تأثیرگذاری در یکپارچگی و امنیت سیاسی و اجتماعی با رویکرد تمرکز گرایانه و البته با نگاهی به کاهش تمرکز برابر آنچه که در فلسفه تعلیم و تربیت و نیز سند ملی هم اشاراتی بدان دارد، مدیریت شود. البته در باورهای دینی ما نیامده است که فقط یک روش و مدل باید باشد و اصلا نهاد دینی ما چنین تعریفی نکرده است؛ بلکه اصولی را مطرح کرده که همه پایبند باشند؛ اما وارد جزئیات نشده است، و ما باید به این مهم در مدیریت و رهبری تربیتی آموزش و پرورش در عمل پایبند باشیم، و برای آن سازوکارهای علمی و اجرایی تعریف و تمهید کنیم.
اگر قرار است که آموزش و پرورش ما به تفاوتهای فردی، نیازهای منطقه ای و اجتماعی توجه کند، استلزامات ویژه خود را می طلبد
اگر قرار است که آموزش و پرورش ما به تفاوتهای فردی، نیازهای منطقه ای و اجتماعی توجه کند، استلزامات ویژه خود را می طلبد. من زمانی که سرپرست سازمان پژوهش بودم، استراتژی چند تألیفی و مرزگستری را مطرح کردم؛ مرز گستری یعنی همه افراد دلسوز و معتقد با هر سلیقه ای بتوانند در چهارچوب ارزشهای نظام به کمک آموزش و پرورش بشتابند. و البته بحث چند تألیفی و چند رسانه ای در اجرا به آسانی اتفاق نمیافتد. اگر بخواهیم چند تألیفی را رواج دهیم، نیاز به برنامه و نقشه راه داریم. مثلا استلزامات حقوقی، قانونی و ساختاری آن باید فراهم شود.
*مگر شما اول صحبت هایتان درباره تحول صحبت نکردید که تحول باید بنیادی باشد؟
نمیگویم نباید باشد، بلکه میگویم باید استلزامات تحول را فراهم کنیم. اینکه یکدفعه بخواهیم سراغ چند تالیفی برویم، نمیشود.
*شما گفتید قرار نیست اتفاقی بیفتد؟
ما پرداختن به سیاست مرزگستری و چند تالیفی را در سازمان پژوهش شروع کرده بودیم، اما لازم بود تا استلزاماتش فراهم شود. این اتفاق به راحتی نمی افتد. و من هم در مدت کوتاه سرپرستی موفق به تمهید استلزامات آن نشدم. همیشه تا صحبت از چند رسانه ای و چند تألیفی می شود، استناد به همین سختی ها و مشکلات، باعث می شود کنار گذاشته شود.
*چون شما درگیراستلزامات بودید، می توانید به طور موردی نام ببرید که به چه چیزهایی احتیاج داریم؟
داشتن نقشه راه، تاییدیه شورای هماهنگی علمی سازمان و نیز شورای عالی آموزش و پرورش و فرهنگ سازی در مدارس و نزد والدین و آمادگی سیستم بویژه نظام مدرسه در اجرا، از جمله این استلزامات است. مثلا در این راستا باید ۵ کتاب علوم یا ریاضی بنویسیم و هریک از آنها را جداگانه اجرای آزمایشی کنیم و این که چه تعداد دانش آموز و مدرسه مایل به چه نوع کتابی هستند، و چگونه باید براساس نیاز آنان توزیع شود، و مشکلات تنوع چاپ و دریافت آمار به موقع از جمله مشکلات ابتدایی اجرای کار چند تالیفی است.
دادن اختیار برای انتخاب فقط از بین آنچه ما ترسیم کردهایم
*چرا شما باید این تصمیم را بگیرید؟
همه تصمیم را ما نمیگیریم. آنها خودشان انتخاب میکنند. مثلا صد گروه ۱۰۰۰ نفره یا ۵۰۰ نفره از دانش آموزان یک شهرستان خواهان فلان کتاب هستند، و این تنوع درخواست را در گستره کشور در نظر بگیریم، متوجه دشواری فقط چاپ و توزیع کتاب ها خواهیم شد. وانگهی مؤلفان کتابها نیز تشویق میشوند کتابهای خودشان را جداگانه تبلیغ و معرفی کنند، که این کار آمار متقاضیان را روزانه دستخوش تغییر می سازد.
*شما چرا باید چاپ کنید؟ اگر توزیع کار صورت گرفته است، هر کس باید کتاب خود را چاپ کند؟ و هر کس بر اساس نیاز جامعه و آن میزان که خریدار دارد کتابش را چاپ میکند؟ این تصور که ما از سازمان انتظار چاپ و انتشار کتب درسی داریم که باید آماری از دانش آموز بگیریم و بر حسب آن آمار، کتاب چاپ کنیم، اشتباه است؟
اصلا شاید شما اگر دست افراد را باز بگذارید، به جای اینکه هر سال کتاب علوم چاپ کنیم و بچه از کتاب درسی زده شود و پاره کند و دور بریزد، کتاب های علوم به میزانی باشد که مدارس کتاب به اندازه نیاز خود تهیه کند و با توجه به رویکرد مدرسه و معلم در کتابخانه بگذارد و بچه ها استفاده کنند و به کتابخانه برگردانند.
با این که من اصل فرمایش شما را رد نمی کنم و در حرف و سخن بسیار زیبا جلوه می نماید، اما غرضم این است که شما را متوجه مشکلاتی کنم. الان و چه قبلا در سازمان پژوهش به دنبال این بوده و هستیم که معیارها را استانداردسازی کنیم، و بگوییم هر حوزه از ۱۱ حوزه تربیت و یادگیری که راجع به آن کتاب نوشته می شود، چه ملاک ها و استانداردهایی باید رعایت شود. علاوه بر آن سناریوی حوزه ها هم باید دقیق نوشته شود. الان در مرحله نوشتن است، بعد از آن باید به شورای عالی آموزش و پرورش برود و تصویب شود؛ و وقتی تصویب شد می تواند با تدبیر برون سپاری آغاز شود.
*وقتی شما از علوم صحبت میکنید ممکن است طیف های مختلف علوم وجود داشته باشد، یک مدرسه ای ممکن است به جای یک کتاب علوم، ۲۰ کتاب مختلف را به بچه ها بدهد که نیازهای علمی بچه ها را در حوزه های مختلف برآورده کنند و اینکه یک کتاب علوم داشته باشیم، پاسخگو نیست.
ما ملاک ها و استانداردهایی در حوزه های تربیت و یادگیری تدوین می کنیم، تا آموزه ها ارائه شود. پس از تصویب، برون سپاری می شود و در همین حوزه یادگیری علوم، ۴ یا ۵ کتاب نوشته خواهد شد. مدرسه ها مخیر می شوند که از بین آنها انتخاب کنند. استاندارد که می کنیم، نمی گوییم چه موضوعی را بنویسید؛ بلکه استاندارد نشان می دهد چه مضامین و تم هایی چگونه و با چه اصول و معیاری نوشته شود.
*یعنی دقیقا عناصر کتاب درسی را از قبل مشخص کردید و دیگر چیزی نمی ماند؟
خیر اینطور نیست؛ مثلا میگوییم در علوم درباره جنگل، دریا، کویر مطلب آورده شود. تمها را مشخص می کنیم و آنگاه به اهل فن و متخصصان، سفارش تولید کتاب میدهیم.
بالاخره تمرکز زدائی خوب است یا بد؟
*یعنی همان فرایند تألیف است. دارید با همان شکل متمرکز، تنوعی درآن ایجاد میکنید؟
تمرکز همیشه بد نیست چه کسی گفته است که تمرکز بد است؟ دنیای امروز دنیای فناوری است و تمرکز در دنیای فناوری و فرامدرن بویژه در اصول و نظارت و راهنمایی در راستای آن اصول، بیش از دنیای مدرن است.
*بلاخره تمرکز زدایی باید بشود یا وجود داشته باشد؟
با توضیحاتی که دادم، تمرکز برخی جاها خوب و لازم است.
*روش آموزش اکتشافی یکی از مهمترین روشهایی هست که در پارادایم جدید تعلیم و تربیت مطرح است؛ یعنی بچه خودش کشف کند، نه اینکه محتوایی را آماده و از پیش تعریف شده به او تزریق کنیم! درباره آموزش اکتشافی سالها صحبت شده است و در کتابها درباره اش گفته شده است.
می خواهم بگویم آموزش اکتشافی چه جایگاهی در فضای برنامه درسی کلیشه شده ما دارد؟ که طبق نکته ای که شما فرمودید حتی در تنوع کتاب هم اگر چند مؤلفی هم داشته باشیم، باز یک کتابی انتخاب میشود، و شاگرد مدرسه مجبور است که کتاب را بخواند و طبق فرایند آن کتاب پیش برود، و خوراک طبق استانداردی که شما در سازمان پژوهش وضع کردید، طبق آن به مؤلف دیکته میشود. آموزش اکتشافی چه جایگاهی دارد وقتی بچه خودش فرایند کشف را طی کند و دنبال مطلب برود، ممکن است به مطالب مختلفی برسد؟
آموزش اکتشافی در متنی از پیش تعیین شده
ما هم موافقیم. وقتی کتاب دانشآموز محور و فعالیت محور نوشته شود، و بهگونهای نوشته شود که دانشآموز به سراغ پاسخ سؤال و مسأله یابی برود، یعنی همان بحث اکتشافی که شما عنوان کردید. به روش ها و مهندسی محتوا بر میگردد. ضمنا در برنامه درسی سیاست تجویزی، نیمه تجویزی و اختیاری در تالیف کتب و مواد و رسانه های آموزشی تعریف شده است، که مدرسه می تواند در سیاست اختیاری، قسمتی از محتوا را به کمک معلمان همان مدرسه تهیه کند.
*آیا حوزه های یادگیری را که در نظر گرفتیم و حوزه های دیگر را به رسمیت نمی شناسیم، تمام نیازهای واقعی بچه ها در آن اتفاق می افتد؟ آیا بچه ها روش مذاکره را باید در مدرسه یاد بگیرند؟ ممکن است یک معلم یا والدین تشخیص دهد که دانش آموز یک مهارت را یاد بگیرد، و یکی دیگر بخواهد دانش آموز تعامل با دیگران را بیاموزد. اینها در چارچوب شما امکان پذیر نیست؟
ببینید دامنه و قلمرو حوزه های یادگیری خیلی باز و گسترده است . علاوه بر این، ۶ ساحت تربیتی و همچنین اهداف دوره های تحصیلی هم هست. و وقتی این سه کنار هم قرار می گیرند، تلفیق آنها استراتژی کلان یادگیری را رقم می زند، و همه چیز را در بر می گیرد. وانگهی چنانچه در آینده حوزه یادگیری جدیدی نیاز باشد، منعی در افزودن آن نیست. در حوزه های یادگیری، این هست و جز این نیست مطرح نیست؛ خیلی وقت ها در اجرا، مشکل و مسائل مطرح می شود و اگر در مسیر، حفره های پنهان عیان شود، حتما برطرف می شود.
*بحثم این است که ما به بچه ها میگوییم چه چیزی را باید یاد بگیرند، و این در کتاب درسی می رود؟ این حوزه ها انقدر وسیع است و اگر بخواهیم همه اینها را به بچه ها یاد بدهیم و تصمیم بگیریم که چه چیزی به آنها یاد دهیم ….
قرار نیست همه چیز را در قالب کتاب درسی به دانش آموزان یاد دهیم. ما برنامه درسی، پرورشی، فوق برنامه و… داریم که فرصت و موقعیت های یادگیری بسیار خوبی است که باید قدر بشناسیم. البته این مهم در کاهش سلطه کتاب های درسی بروز بیشتری خواهد یافت.
باید خیلی از موضوعات را از دل کتاب درسی خارج کنیم و سلطنت کتاب درسی را کمرنگ یا فرو بپاشیم
باید خیلی از موضوعات را از دل کتاب درسی خارج کنیم، و سلطنت کتاب درسی را کمرنگ یا فرو بپاشیم؛ و از کتاب محوری فاصله بگیریم و به سمت برنامه محوری برویم. اینها در برنامه درسی ملی هست و متأسفانه به خاطر مشکلات اجرایی و عدم مدیریت درست، به تعویق افتاده است. برنامه درسی تجویزی، نیمه تجویزی و غیرتجویزی و همچنین برنامه درسی بوم به همین مسائل می پردازد.
*حجم برنامه ویژه مدرسه (بوم) چقدر است؟
الان کم است. ۲ ساعت در هفته و سالی ۶۰ ساعت است. اما برای شروع خوب است. و همین را هم برخی مانع می شوند و یا برخی مدارس درست اجرا نمی کنند. باید جلوتر رفت تا تنگناها برطرف شود.
اغلب نهادها و سازمان ها سراغ آموزش و پرورش می آیند که فلان موضوع باید وارد کتاب درسی شود. مگر کتاب های درسی چه اندازه ظرفیت دارند؟
*آموزش و پرورش است که با عملکرد خود، سالهاست که این باور را ایجاد کرده است!
بله به این باور دامن زده شده است. من در گفتوگو با نهادها و سازمان ها گفتم که چرا فقط کتاب درسی؟ می توانید موضوعاتی را که مد نظرتان است را در برنامه های درسی و آموزشی بجویید و پی بگیرید. اما متاسفانه پذیرش لازم ندارند.
سخن آخر
معتقدم اگر مدیر باشیم و مدیریت را به روش علمی بلد باشیم و به ماموریت و چشم انداز بیندیشیم، می توانیم از حداقل ها، حداکثر استفاده را ببریم. اگر متخصص برنامه درسی باشیم می توانیم رضایت در یادگیری مطلوب در مخاطبان ایجاد کنیم. باید در معلمان و دانش آموزان امید ایجاد کرد، این که می توان بهتر و بهینه کار کرد. و سند تحول تکلیف همه چیز را روشن کرده است. آموزش و پرورش امروز به برکت سند تحول، فیل در تاریکی نیست و نیاز به شجاعت، شهامت، فداکاری و مردان تحول دارد.
این مطلب بدون برچسب می باشد.
تمامی حقوق این سایت محفوظ است.